کد مطلب:149345 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:146

صبر و استقامت
مسأله ی دیگری كه در روش تبلیغ مطرح است مسأله ی صبر و استقامت است:


«فاصبر لحكم ربك و لا تكن كصاحب الحوت» [1] «فاصبر كما صبر اولوالعزم من الرسل» [2] پایدار باش، خویشتندار باش، استقامت داشته باش، «فاستقم كما امرت» [3] همان طور كه فرمان داده شده ای استقامت داشته باش. جمله ی «فاستقم كما امرت» در دو سوره، یكی در سوره ی شوری و دیگر در سوره ی هود ذكر شده است. در سوره ی هود می فرماید: «فاستقم كما امرت و من تاب معك» خودت و مؤمنینی كه با تو هستند، همه تان استقامت داشته باشید. در سوره ی شوری مخاطب، شخص پیامبر است. از رسول خدا نقل كرده اند كه فرمود: «شیبتنی سورة هود» [4] سوره ی هود ریش مرا سفید كرد، آن آیه ای كه می گوید: «فاستقم كما امرت و من تاب معك» استقامت داشته باش، ولی تنها به خود من نگفته، بلكه گفته خودم و دیگران، آنها را هم به استقامت وادار كن.

باید مقداری هم راجع به امام حسین در همین زمینه صحبت كنیم. ابا عبدالله علیه السلام در حركت و نهضت خودشان یك سلسله كارها كرده اند كه اینها را می شود روش و اسلوب كار تلقی كرد. بگذارید من مسأله ی روش و اسلوب كار امام حسین را فردا شب كه شب عاشوراست، به عرض برسانم. امشب مقداری از مقتل برایتان عرض می كنم.

تقریبا یك سنتی است كه در تاسوعا ذكر خیری از وجود مقدس ابوالفضل العباس (سلام الله علیه) می شود. مقام جناب ابوالفضل بسیار بالاست. ائمه ی ما فرموده اند: «ان للعباس منزلة عند الله یغبطه بها جمیع الشهداء» [5] عباس مقامی نزد خدا دارد كه همه ی شهدا غبطه ی مقام او را می برند. متأسفانه تاریخ از زندگی آن بزرگوار اطلاعات زیادی نشان نداده؛ یعنی اگر كسی بخواهد كتابی در مورد زندگی ایشان بنویسد مطلب زیادی پیدا نمی كند. ولی مطلب زیاد به چه درد می خورد؟ گاهی یك زندگی یك روزه یا دو روزه یا پنج روزه ی یك نفر كه ممكن است شرح آن بیش از پنج صفحه نباشد، آنچنان درخشان است كه امكان دارد به اندازه ی دهها كتاب ارزش آن شخص را ثابت كند، و جناب ابوالفضل العباس چنین شخصی بود. سن ایشان در كربلا در حدود سی و چهار


سال بوده است و دارای فرزندانی بوده اند كه یكی از آنها به نام عبیدالله بن عباس بن علی بن ابیطالب است و تا زمانهای دور زنده بوده است. نقل می كنند كه روزی امام زین العابدین چشمشان به عبیدالله افتاد، خاطرات كربلا به یادشان افتاد و اشكشان جاری شد.

جناب ابوالفضل در وقت شهادت امیرالمؤمنین، كودكی نزدیك به حد بلوغ یعنی در سن چهارده سالگی بوده است. من از ناسخ التواریخ الآن یادم هست كه جناب ابوالفضل در جنگ صفین حضور داشته اند، ولی چون هنوز نابالغ و كودك بوده اند (حدود دوازده سال داشته اند، زیرا جنگ صفین تقریبا سه سال قبل از شهادت امیرالمؤمنین است) امیرالمؤمنین به ایشان اجازه ی جنگیدن نداده اند. همین قدر یادم هست كه نوشته بود ایشان در جنگ صفین در عین اینكه كودك بودند سوار بر اسب سیاهی بودند. بیش از این چیزی ندیدم. ولی در مقاتل معتبر این مطلب را نوشته اند كه امیرالمؤمنین علی علیه السلام یك وقتی به برادرشان عقیل فرمودند برای من زنی انتخاب كن كه «ولدتها الفحولة» نژاد از شجاعان برده باشد. عقیل نسابه است، نسب شناس و نژاد شناس بوده و عجیب هم نژاد شناس بوده و قبایل و پدر و مادرها را و اینكه كی از كجا نژاد می برد و می شناخته است. فورا گفت: «عنی لك بام البنین بنت خالد» آن زنی كه تو می خواهی ام البنین است. ام البنین یعنی مادر پسران (مادر چند پسر)، ولی خود این كلمه مثل ام كلثوم است كه حالا ما اسم می گذاریم. مخصوصا در تاریخ دیدم كه یكی از جدات یعنی مادربزرگهای ام البنین اسمش ام البنین بوده و شاید به همین مناسبت اسم ایشان را هم ام البنین گذاشته اند. همین دختر را برای امیرالمؤمنین خواستگاری كردند و از او چهار پسر برای امیرالمؤمنین متولد شد و ظاهرا دختری از او به دنیا نیامده است. بعد این زن به معنی واقعی ام البنین یعنی مادر چند پسر شد. امیرالمؤمنین فرزندان شجاع دیگر هم داشت: اولا خود حسنین (امام حسن و امام حسین) شجاعتشان محرز بود، مخصوصا امام حسین كه در كربلا نشان داد كه چقدر شجاع بود و شجاعت پدرش را به ارث برده بود. محمد بن حنفیه از جناب ابوالفضل خیلی بزرگتر بود و در جنگ جمل شركت كرد و فوق العاده شجاع و قوی و جلیل و زورمند بود. حدس زده می شود كه امیرالمؤمنین به او عنای خاصی داشته است (البته این مطلب در متن تاریخ نوشته نشده، حدس است).

مطابق معتبرترین نقلها اولین كسی كه از خاندان پیغمبر شهید شد، جناب علی اكبر


و آخرینشان جناب ابوالفضل العباس بود؛ یعنی ایشان وقتی شهید شدند كه دیگر از اصحاب و اهل بیت كسی نمانده بود، فقط ایشان بودند و حضرت سیدالشهداء. آمد عرض كرد: برادر جان! به من اجازه بدهید به میدان بروم كه خیلی از این زندگی ناراحت هستم. جناب ابوالفضل سه برادر كوچكترش را مخصوصا قبل از خودش فرستاد، گفت: بروید برادران! من می خواهم اجر مصیبت برادرم را برده باشم. می خواست مطمئن شود كه برادران مادری اش حتما قبل از او شهید شده اند و بعد به آنها ملحق بشود.

بنابراین ام البنین است و چهار پسر، ولی ام البنین در كربلا نیست، در مدینه است. آنان كه در مدینه بودند از سرنوشت كربلا بی خبر بودند. به این زن، مادر این چند پسر كه تمام زندگی و هستی اش همین چهار پسر بود، خبر رسید كه هر چهار پسر تو در كربلا شهید شده اند. البته این زن كامله ای بود، زن بیوه ای بود كه همه ی پسرهایش را از دست داده بود. گاهی می آمد در سر راه كوفه به مدینه می نشست و شروع به نوحه سرایی برای فرزندانش می كرد. تاریخ نوشته است كه این زن خودش یك وسیله ی تبلیغ علیه دستگاه بنی امیه بود. هر كس كه می آمد از آنجا عبور كند متوقف می شد و اشك می ریخت. مروان حكم كه یك وقتی حاكم مدینه بوده و از آن دشمنان عجیب اهل بیت است، هر وقت می آمد از آنجا عبور كند بی اختیار می نشست و با گریه ی این زن می گریست. این زن اشعاری دارد و در یكی از آنها می گوید:



لا تدعونی ویك ام البنین

تذكرینی بلیوث العرین



كانت بنون لی ادعی بهم

و الیوم اصبحت و لا من بنین [6] .



مخاطب را یك زن قرار داده، می گوید: ای زن، ای خواهر! تا به حال اگر مرا ام البنین می نامیدی، بعد از این دیگر ام البنین نگو، چون این كلمه خاطرات مرا تجدید می كند، مرا به یاد فرزندانم می اندازد، دیگر بعد از این مرا به این اسم نخوانید؛ بله، در گذشته من پسرانی داشتم ولی حالا كه هیچیك از آنها نیستند. رشیدترین فرزندانش جناب ابوالفضل بود و بالخصوص برای جناب ابوالفضل مرثیه ی بسیار جانگدازی دارد، می گوید:




یا من رأی العباس كر علی جماهیر النقد

و وراه من ابناء حیدر كل لیث ذی لبد



انبئت ان ابنی اصیب برأسه مقطوع ید

ویلی علی شبلی امالی برأسه ضرب العمد



لو كان سیفك فی یدیك لما دنی منه احد [7] .

پرسیده بود كه پسر من، عباس شجاع و دلاور من چگونه شهید شد؟ دلاوری حضرت ابوالفضل العباس از مسلمات و قطعیات تاریخ است. او فوق العاده زیبا بوده است كه در كوچكی به او می گفتند قمر بنی هاشم، ماه بنی هاشم. در میان بنی هاشم می درخشیده است. اندامش بسیار رشید بوده كه بعضی از مورخین معتبر نوشته اند هنگامی كه سوار بر اسب می شد، وقتی پایش را از ركاب بیرون می آورد، سر انگشتانش زمین را خط می كشید. بازوها بسیار قوی و بلند، سینه ی بسیار پهن. می گفت كه پسرش به این آسانی كشته نمی شد. از دیگران پرسیده بود كه پسر من را چگونه كشتند؟ به او گفته بودند كه اول دستهایش را قطع كردند و بعد به چه وضعی او را كشتند. آن وقت در این مورد مرثیه ای گفت. می گفت: ای چشمی كه در كربلا بودی، ای انسانی كه در صحنه ی كربلا بودی آن زمانی كه پسرم عباس را دیدی كه بر جماعت شغالان حمله كرد و افراد دشمن مانند شغال از جلوی پسر من فرار می كردند. پسران علی پشت سرش ایستاده بودند و مانند شیر بعد از شیر، پشت پسرم را داشتند. وای بر من! به من گفته اند كه بر شیر بچه ی تو عمود آهنین فرود آوردند. عباس جانم، پسر جانم! من خودم می دانم كه اگر تو دست در بدن می داشتی، احدی جرأت نزدیك شدن به تو را نداشت.

و لا حول و لا قوة الا بالله



[1] ن و القلم / 48.

[2] احقاف / 35.

[3] هود / 112.

[4] مجمع البيان، ج 5 / ص 140.

[5] ابصار العين في انصار الحسين، ص 27.

[6] منتهي الآمال ج 1 / ص 386.

[7] همان.